خاطرات خنده دار -سری چهارم
يه شب خونه دوستم بودم يهو بش گفتم از مردايي كه فقط سيبيل ميذارن چندشم ميشه يه ربع بعد بابابش اومد ديدم تك سيبيل داره!
=======================
با داداشم رفته بودیم نمایشگاه کتاب بعد وایساده بود جلوی یه قرفه داشت به یه کتاب نگاه میکرد منم به کتاب برداشتم نگاه کردم تو این فاصله متوجه نشدم که اون رفته اون ور تر یه دختره اومده جاش گفتم خوب داداش بریم جواب نداد منم دستشو گرفتم که بکشم دیدم دستش چه نرم شده نگاه کردم دیدیم دختره حالا ما میخوایم دس دختره رو ول کنیم اون ول نمیکنه!!!داداشم اومده میگه بی جنبه اینجا جای این کارا نیست.....
تازگی ها هم یه تبلیغ دیدم که اصلا نمیتونم هضمش کنم.
باباهه میاد تو خونه میگه دخترم امسال دوست داری مسافرت کجا بریم؟
دختره میگه بابایی من از مسافرت میترسم.
باباهه میگه واسه چی عزیزم؟
دختر : آخه خیلی ها تو مسافرت کشته میشن
... بابا :غصه نخور دخترم بابا فکر اونجاشم کرده
بعد پرده رو کنار میزنه یه پراید پارکه.
دختره :هورااااااااااا ااا
بعدشم میگه سایپا مطمئن :|
دوستم شیش واحد تابستون درس گرفت.کلاساشو رفت.موقع امتحان گفت حوصله ندارم بیام،شیس واحد حذف کرد.
من:’(
رییس دانشگاه =-O
دوستم;-)
انجمن حمایت از حیوانات وحشی:-*
والاه...
یه دبیر داشتیم تا میومد سر کلاس میشس تا اخرم پا نمیشد هر چی بچه ها اسرار میکردن پاشه رو تخته بنویسه،نمیپاشید.
صندلی بیرون میزاشتیم میرف می اورد...
یه روز اولای جلسه گوشیش زنگید رف بیرون جواب بده من فوری رفتم صندلی رو از پنجره انداختم بیرون.
فکرشو بکنید از طبقه سوم بیفته چی میشه و چه صدایی میده... وقتی اومد:O
تا اخر به همین حالت کنار تختهئ وایستاد
بچه ک بودم افسانه زورو رو نگاه میکردم و جوگیر میشدم
میرفتم از نونوایی و
مغازه ها دزدی میکردم میدادم ب فقرای شهر
حالا ک بزرگتر شدم
کارم شده سرقت بانک و خودرو های حمل پول و دادن اون ب افراد فقیر و بیچاره
واقعا مایع افتخار این مرزو بوم شدم
والااأاااأاااأ
بچه ک بودم کارتون فوتبالیستارو ک میدیدم جو گیر میشدم
توپو برمیداشتم
و شروع میکردم شوت زدن
موقعی ک میخورد ب شیشه ها و خورد میشدن
پیش خودم کلی ذوق میکردم ک مثل کاکرو چ شوتهای قوی میزنم:-)
دوران اول دبیرستان
اوج رذالت ما بود
هر روز کلاسو تعطیل
میگردیم و رو تخته سیاه کلی فحش مینوشتیم تا کسی سر کلاس نمونه
میخام بگم با چ مشقت و سختی هایی درس خوندیم
والا؛؛؛
قدیما وقتی میرفتیم دم در همسایه و دخترش درو باز میکرد انقد خجالت میکشیدیم ک یادمون میرفت چیکار داشتیم
حالا دختر همسایه میاد دم در
داداش 5 سالم بهم میگه برو ردش کن بره
یه بار تو روش خندیدم کنه شده ول کن نیست
تفاوت نسل ها چقد زیاد شده!!!!:-|
یادتونه سوپر ماریو بازی میکردیم
موقعی ک ب جوجه تیغی میخورد
چن متر میرفت هوا
بعد با چشمای گرد شده نگامون میکرد
الان دارم فکر میکنم تو اون لحظه با زبون بی زبونی داشته فحش بارمون میکرده:)
قبلانا ک تازه داشت پشت لبمون سبز میشد هر روز صورتمونو اصلاح میکردیم تا ریشمون در بیاد
بابا میگفت پسر انقد نتراش صورتتو یه روز از دستش خسته میشی
حالا بعد از چن سال تازه ب حرف بابام رسیدم
کاش کوسه بودم!!!!!!
:)))
کی یادشه؟:|
این کتک هایی که ما تو مدرسه خوردیم، اعضای القاعده تو زندان گوانتانامو نخوردن، کلن کتک از جمله وسایل کمک آموزشی پرکاربرد زمان ما محسوب میشد. خط کش، سیلی، جُفتک، خودکار لای انگشت
و ..
و.
.و
یاد فیلم اره افتادم
یادمه دوره دبیرستان به معلما میگفتیم آقا نمره ی نوزده و نیم رو بیست میدی؟اونام میگفتن آره ولی آخر سر که کارنامه رو میگرفتیم همه نمره ها زیر پنج بود حتی بعضی نمره ها منفی بودن یه چیزیم بدهکار میشدیم!!
چند روز پیش عروسی داداشم بود یه پسر خاله سادیسمی دارم برداشته بود تمام ته مونده های نوشابه ها رو از هر رنگ قاطی کرده بود ریخته بود تو یه ظرف رنگش بلانسبت مثل ... شده بود وسط عروسی پاشده یه دست زده به کمرش یه دستش هم نوشابه رو گرفته بالا میگه اینم از تولید ملی بابا یکی حمایت کنه از کار و سرمایه ی ایرانی من دارم اینجا تلف میشم.
پسرخاله :)
ملت وسط عروسی :)))))
دوستم یه پراید داره شیشش دودیه،بعد این یارو واسمون آش نذری آورده بود . این زنگ زد گفت بیا دم در آش بگیر،منم رفتم گرفتم ازش،یه انگشت خوردم بعد گفتم این چیه دیگه برو اینا رو بده به مادرت (به شوخی)بعد یهو مادرش شیشه ماشینو کشید پایین گفت سلام!!!!
=======================
به همکارم میگم شماره خانم فلانی رو بده کار دارم ، میگه ندارم میگم داری میگه ندارم ، میگم داری ، یه شماره بهم داده میگه اینه ، زنگ زدم ، می بینم یه صدای خواب آلود و یواش داره جواب میده منم فکر کردم خواب بوده با کلی عذرخواهی و احوال پرسی میگم رمزتون رو میگم یادداشت کنین لطفاً، بعد می بینم همکارم بلند شده میگه یه نفر یه کاغذ قلم بده من میخوام رمزم رو یادداشت کنم
من در حالیکه بعد از چند دقیقه دوزاریم افتاده :((((
همکارم با کلی ذوق زدگی :)))))
=========================
چن وقتی هست میرم بدنسازی
یه شونه تخم مرظ خریده
بودم ک بخورم
از باشگاه برگشتم دیدم اثری ازش نیست
بهم گفتن صامی(داداش 5 سالم)
شکوندتشون
با حالت عصبانیت بهش نگاه کردم
گفت هاااااااااا چیه
دو روز رفتی بدنسازی گردن کلفت شدی جوجه؟
من=-0
گنده لات محل=-0
دمبل های باشگاه=-0
رونی کلمن=0-
آرنولد شوتی=-0
به داداش 5 سالم میگم
بیا چن تا شنا برو
تا قوی بشی
میگه آخه چطوری اینجا شنا برم
حداقل یه تشت آب بذار تو حیاط تا توش شنا برم
من :-|
مردم از بیکاری هرجا میرم واسه استخدام میگه باید کارت پایان خدمت داشته باشی حالا میخوام برم سربازی میترسم اونا هم بدون کارت پایان خدمت استخدام نکنن
یه بار سر کلاس برنامه سازی معلم یکی از بچه ها رو برای نوشتن برنامه مقلوب عدد صدا کرد .
این بیچاره هم اصلا حالیش نبود برنامه سازی چیه
پاشد رفت سر تخته
کل کلاس هم منتظر بودن ببینن این چی می خواد بنویسه
شروع کرد
یه خط برای دریافت عدد به زبان برنامه سازی نوشت خط بعدی رو اینطوری نوشت
"عدد را مقلوب کن"
و خط پایانی رو هم به زبان برنامه سازی نوشت
معلم پاشد گفت کامپیوتر دختر همسایتونه که داری باهاش فارسی حرف میزنی؟؟
معلم :-<
بچه ها :)))))
شاگرد پای تخته =-|
تو یه مهمونی بودیم
داداش پنج سالم اومد پیش من
نشست
یکی از اقواممون ک قصابه
داداشمو صدا کرد
اونم رفت پیشش
داداشمو بوسید و گفت عمو منو
میشناسی؟
داداشمم گفت تو مگه همون کله پاچه فروشه نیستی؟
بیچاره آقاهه مثل گوجه قرمز شد و تا آخر مهمونی هیچی نگفت
داییم اومده بود خونمون
بعد بابامو کشید کنار ک
باهاش خصوصی حرف بزنه
چند لحظه بعد مامانمم رفت پیششون
یه دقیقه بعد منم بهشون اضافه شدم
بعدش خواهر و برادرامم اومدن
داییم=-0
ما :-)
مامانم بهم گفت مارو ببر تو شهر
میخایم لباس بخریم
داداش پنج سالم
با دادو فریاد اومد گفت که منم
میخام بیام
گفتم تو چی میخای؟
گفت هم لباس میخام هم شلوار
منو میگی
پکیدم از خنده: )
خاطرات شيرين.
يه بارمعلم ورزشمون دروازه وايساده بودمن هم مي خواستم پنالتي بزنم!
حالاخودم موندم4متردروازه 100مترفضاي آزادچرامن توپو زدم اونجايي كه نبايد مي زدم؟
هيچي ديگه معلممون بي هوش شد مديروناظماريختن سرش به زوربه هوش آوردنش.
انقدرترسيدم كه آخه نوك پابدشوتيدم.
بنده خدا بهوش اومد باهام كاري نداشت فقط گفت:تاآخرسال از ورزش محروم شدي.
يادمه يه مدت ميرفتم باشگاه هنر هاي رزمي.يه كيسه بوكس داشتيم كه كهنه شده بود.استاد هم براي اينكه خرج زياد نشه واسش يه روكش خريده بود.
يه بار آورد امتحان كنه ببينه اندازش درسته يا نه.
بعد از امتحان كردن درش آورد و خواست ببره كه يهو گفتم:
استاد بذاريد تنش بمونه وگرنه واسش كوچيك ميشه!!
استاد:=-|
بقيه:!:-)
خودم:-))
از اون به بعد ديگه باشگاه نرفتم!
رفتم مغازه " خدمات کامپیوتری" ، به یارو میگم : میخواستم یه برام یه چارت تو ورد طراحی کنید....
میگه: چارت؟؟؟؟ چارت چیه؟؟!!!!
میگم: همون جدول دیگه...
میگه: عَـــــــــــــــــــــــــــه... مگه تو ورد هم میشه جدول درست کرد؟؟؟؟
من:| خسته نباشید، خیلی ممنون...
داشتم از مغازه میومدم بیرون، صدا کرده میگه: آقا ببخشید اگه شما بلدید، میشه به منم یاد بدید؟؟؟؟
من :| :| :|
سوالی که پیش میاد اینه که کسی چاقو گذاشته بوده بیخ گلوی این بابا که مغازه " خدمات کامپیوتری" باز کنه؟؟؟؟؟ یعنی اگه بقالی میزد، روح استیو جابز میرفت رو ویبره؟؟؟؟
يه بار استاد رياضي مون گفت:از كل كتاب امتحان ميگيرم
دوستم يواشكي گفت:بيخود ميكني!
استاد هم گفت:چيزي فرموديد آقاي مختاري؟
دوستم يهو هول شد و گفت:بله...چيزه...گفتم از كل امتحان كتاب ميگيريد؟؟!!!!!
بيچاره تا يه ماه نميتونست بياد سر كلاس!
يه دوست داشتم اسمش شاهين بود.يه بار معلم ازش پرسيد:ميدوني شاهين يعني چي؟
اونم گفت:آره يعني عقاب!!
من:-))
بقيه:!:-)
معلم:=-|
===========================
يه زماني تلويزيون فيلم امپراطور دريا رو ميداد و منم هميشه بعد از تموم شدنش جو گير ميشدم و ميرفتم حياط يه چوب برميداشتم و مثلا با دشمناي فرضي مبارزه ميكردم
يه بار بعد از انجام اون حركات داداشم بهم گفت كنار مدرسه مون يه ديوونه است از حركاتش فيلم گرفتم بيا نگاه كن
گوشي رو گرفتم و هي نگاه ميكردم سر در نمي آوردم ديوونه هه چيكار ميكنه هي به داداشم گفتم:داداشي چيكار ميكنه؟ اونم ميگفت:آخر متوجه ميشي!!
بعد دو ساعت ديدم از خودم فيلم گرفته و نشون خودم داده!!
يعني اون لحظه ميخواستم بميرم!
ما یه همسایه داشتیم که من و داداشم خیلی ازش بدمون میومد. یه روز این خانم مریض شد و مامانم یه جعبه شیرینی خرید که عصر بره ملاقاتش. من و داداشم یواشکی رفتیم سراغ شیرینی ها و دونه دونه لیسشون زدیم و گذاشتیم سر جاش که مثلا خانمه شیرینی های لیس زده ما رو بخوره و ما دلمون خنک شه. عصر مامانم رفت در خونه شون، اما خانمه
خونه نبود. مامانم هم شیرینی رو آورد و گفت خانمه نبود، خودمون اینو بخوریم!!! حالا من و داداشم مونده بودیم کدوم شیرینی رو من لیس زدم و کدوم رو اون.
==============================
یه مادر بزرگ داشتم خدا بیامرزدششششش...اخر سادگی و مهربونی بود ,یه عمه هم داشتم که هنوزم دارم!! اون موقع مجرد بود هنوزم مجرده...!!سن اش هم دیگه خیلی بالا رفته واسه مقوله ازدواج ,این دو تا با هم زندگی میکردن.....مادر بزرگم عادت داشت صبح های زود پاشه نماز بخونه ...یه روز ساعت 5 صبح از صدای نماز خوندن ننه جونی بیدار شدم!!...همچینم نماز میخوند که هر کی میشنید خیال میکرد داره ورد میخونه...فقط خودش میفهمید چی میخونه...!!"غیللللللللل مضغوب الهههههههههههههههههههههه ولا الضالیل!!...خلاصه بلند بلند,غلط غلوط نمازه رو خوند و خیلی جدی شروع کرد به دعاااا..."خدایا ,تو رو به ابلفضل همه خوشبخت بشن برن...عاقبت به خیر شن...این اشرف هم شوهر کنه بره خوشبخت بشه...(یهو صداش جدی تر شد)من از شرش راحت شم کثافت بیشعورررررررررر...!!! ...شانس اوردم همسایه ها از صدای خنده هام 5 صبح نیومدن دم درررر....روح اش شادددد.
=============================
یادمه وقتی دبستان میرفتم معلممون درس گرفتن مخرج مشترک رو داده بود؛منم همیشه از مادربزرگم که یه پیرزن ساده و بیسوادیه به بهانه های مختلف پول میگرفتم؛رفتم پیش مادربزرگم و گفتم مادربزرگ باید مخرج مشترک بخریم ببریم مدرسه بنده خدا هم پول داد,خلاصه چند وقت ما به بهانه ی مخرج مشترک!از مادربزگمون پول گرفتیم.یه روز که تو کلاس بودم دیدم که مدیر اومده دم در کلاس و از معلم میخواد که من به دفتر برم منم بی خبر از همه ی دنیا به دفتر رفتم که دیدم مادربزرگم اونجا نشسته!دیگه تا ته قصه رو خودتون بخونید!بنده خدا اومده بوده مدرسه و با حالت شکایت به مدیر گفته این مخرج مشترک چیه که هی به نوه ی من میگید بخره بیاره؟!!!
یادمه اون سال مدیر منو با اسم مخرج مشترک صدا میکرد!!!
مدرسه كه بوديم ناظم مدرسه ميگفت :بعضي از دانش اموزان دعا ميكنند معلمشون بميره تا چند روز كلاس نيان ميگفت:خوب دعا كنييد پدرتون بميره اصلا مدرسه نياين
ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻫﺮ ﺳﺮﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺖ ..!ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﻥﺑﯿﺮﻭﻥ!ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﻮﻧﺪﯾﻢ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺩﯾﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺣﺎﻻ چی ﻣﯿﮕﻪ !!!! ﯾﻬﻮ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺷﺘﻢﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺻﻒ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﺪﻥ؟ ! ﺩﺧﺘﺮﺍ ﭘﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 10بود
یه بار همه ی داییم ها و خاله هام و همسراشون و بچه هاشون همه و همه خونه ی پدربزرگم جمع شده بودیم.شب تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد از اون چون همه خسته بودند هرکس یک طرف سالن خوابید.شب من خوابم نبرد و یه فکر ترولی به سرم زد.رفتم گوشی های همه رو از توی کیف هاشون و شلوارهاشون برداشتم.حدود15 تا گوشی شد.ساعت همه گوشی ها رو با هم یکی کردم و ساعت زنگدار همه گوشی ها رو واسه ساعت 4 صبح تنظیم کردم.هرکدوم از گوشی ها رو یه گوشه ی سالون انداختم و با خیال راحت رفتم خودمو به خواب زدم و منتظر شدم.شاید باورتون نشه ساعت 4 که شد 15 تا گوشی با زنگ های مختلف شروع کرد به زنگ زدن طوری که انگار یه سمفونی بزرگ در قب لوس آنجلس شروع نواختن کرده.همه مثل جن زده ها از وحشت نشسته بودند و بهم نگاه می کردند!و در اون لحظه من به این پی بردم که واقعا" من دارم توی این مملکت حروم میشم.باید برم دانشگاه های خارج.این جا فایده نداره.هیچکس قدر این هوش منو نمی دونه!
دوران دبیرستان که بودیم یه معلم ریاضی داشتیم که وقتی میومد سر کلاس از اول تخته سیاه شروع میکرد به نوشتن تا آخر زنگ یه ریز مینوشت ما هم که بچه درس خون هیچی نمی فهمیدیم .
یه بار ساندویچ خریده بودم که یه فکر شیطانی به ذهنم رسید یخورده از سس سفید رو مالیدم به تخته سیاه درست همون جایی که معلم شروع میکرد به نوشتن بقیه رو هم ریختم رو تخته پاکن
معلم اومد سر کلاس شروع کرد به نوشتن دید کج سر میخورده خط خطی میشه برداشت با پاکن پاکش کرد دوباره نوشت دید بازم نمیشه ،دیگه داشت دیوونه میشد هرچه قدر پاک میکرد بدتر میشد.
کل تخته سسی شد.
فهمید کار ماست ولی خب شد بچه ها لومون ندادن.
هیچی دیگه خلاصه مجبورمون کرد کل تخته رو بشوریم ولی جاتون خالی اونروز اصلا درس نداد!!!!
یادش بخیر!!!
ديروز بعد از اين همه روز پسر عموم متنبه شده و روز آخري روزه گرفته،اون وقت شب كه اعلام كردند عيده،همچين جيغ ميزنه و سوت و هورا مي كشه كه انگار كل سي روز رو روزه گرفته،بنده خدا چه قدر بهش فشار اومده،آخه فك و فاميل مومنه ما داريم؟
شماهم یادتون میاد معلم ها آخر سال بهمون میگفتن هر نظری در مورد ما دارین بدین ،انتقاد هم بکنین ناراحت نمیشیم؟
من هی میخواستم دهنم بسته بمونه میدیدم هی گیر میدن خلاصه یه بار تصمیم گرفتم ببینم تا چه حد ظرفیت دارن؟؟
یه نامه نوشتم خطم رو هم عوض کردم که هیچ کس نفهمه با چند تا از دوستا قرار گذاشیم فقط اونا میدونستن کار منه
خیلی محترمانه نامه رو شروع کردم و هر انتقادی که به ذهنم میرسید نوشتم خدایی هیچ چیز بدی ننوشته بودم
بعد نامه رو گذاشتیم تو پاکت گذاشتیمش رو صندلی معلم
انم اومد بلا نسبت مثل چی نشست روش یکی از بچه ها گفت استاد یه پاکت رو صندلیه اونم پاشد برداشت نامه رو خوند قیافش خیلی جالب بود هر لحظه قرمز تر میشد در حد انفجار!!!!
پرسید کی این نامه رو نوشته هیچکس گردن نگرفت.منم که اصلا تو باغ نبودم!!!
نهایت انتقاد پذیریش اینجا بود که گفت اگه نویسنده اش رو پیدا کنم پایان ترمش رو 0 میدم.
خیلی حال داد ولی من تا آخر سال میترسیدم بفهمه کار منه بدبخت بشم .
شما از این کارا نکنید
يادمه اول راهنمايي بوديم.معلم پرورشي اومد و بعد از معرفي خودش گفت: درس ما درمسير قرآنه و ميخواهيم بدونيم كه مثلا تو كدوم سوره اومده كه نماز بخونيد جهاد كنيد روزه بگيريدو...
من به دوستم گفتم:نماز و جهاد نميدونم مال كدوم سوره است اما روزه گرفتن تو سوره ي روزه اومده
پاشو به معلم بگو تا از همين الان بشي سوگلي كلاس!
اين بيچاره ي از همه جا بيخبر هم پاشد, گفت: آقا اجازه.روزه گرفتن تو سوره ي روزه اومده!!!
جاتون خالي تا نيم ساعت خنديديم!!
دخدره تو FB بهم کامنت داده :
اوپی؟ تی تال میسونی جی جی
من : ببخشید ، متوجه نشدم
دخدره : بابا، چی تالا میتونی جی جی، تِلا لالا نَتَردی
من : Remove and Block
روانی
بیمار
کجا بکوبم این سره لامصبو
اگه کسی میتونه ترجمه کنه به ما هم بگه بفهمیم آخر چی گفت..
تو روستا بودم كه مريض شدم ، با هزار بدبختي رفتيم به نزديك ترين شهر كه برم بيمارستان ، رفتيم ديديم بيمارستان تعطيله ، گفتيم بريم خانه بهداشت ، اونجام تعطيل بود از همسايش پرسيديم طرف كجاست ؟ گفت رفته گاوشو بدوشه نيم ساعت ديگه مياد .
يه مادربزرگ دارم باما زندگي مي كنه.
هرروز سحر پا ميشه با ما سحري مي خوره.
صبح يه صبحونه تپل مي زنه و بعدش يه ناهار مشتي مي خوره.
موقع اذان كه ميشه مياد سر سفره افطار ميگه:
قربون خدا برم تو اين فصل تابستون نه احساس تشنگي مي كنم نه احساس گشنگي!
ننه بزرگه داريم ما؟
بادوتاازدوستام رفتيم دانشگاه اعتراض بزنيم آخه استادبهمون داده بود 9.5 كه مثلامشروط نشيم.
استادبرگه سه تامونوكشيدبيرون دوباره هركاري كردهيچكدوممون بيشتراز6نشديم.
9.5 شد 6 جهنم چيزي كه باعث آبروريزي شدسه تامون آخربرگه امتحان نامه نوشته بوديم عمم فوت كرده بود نتونستيم بخونيم.استادهمچين نگاه مي كرد.
سر کلاس معماری جهان استاد گفت میخوام شفاهی امتحان بگیرم، ما هم هیچ آمادگی نداشتیم که درس 3 واحد عملی رو بخوائیم شفاهی هم جواب بدیم....
گفت میخونم بیائین جولی کلاس... همه داشتن سکته میکردن ، اسم یکی از پسرای کلاس و خوند دفه اول جواب نداد دوباره که اسمشو خوند دوستش بلند شد گفت: اجازه بدین پامپی شو عوض کنه.
کل کلاس رفت رو هوا :)))))
پسره هم 3 واحدو حذف کرد :|
امروز صبح تو راه آهن مامورا یه پسررو گرفتن که داشت روزه خواری میکرد،
ازش پرسید شما از اقلیت دینی هستی؟؟؟
میگه نه من از اکٍثریت بی دین هستم
خدائیش من خودم هنگ کردم از حاظر جوابیش
===========================
يکی از سرگرمیهای من دادن آدامس اُکالیپتوس اُربیت به بچه های زیر پنج سال و دیدن عکس العملشون بعد از پنج ثانیه س!!!
==========================
توی پارک قدم می زدم یه بچه 3 یا 4 ساله دستاشو پشتش گره زده بود تند را میرفت مامانشم پشت سرش هی می گفت امیر محمد صبر کن وایسا کارت دارم.... یه دفه وایساد داد زد : اه... مامان ولم کن دیگه منم مشکلات خاص خودمو دارم!!
(بر اساس یک داستان واقعی)
یک روز اومدم تیپ بزنم که اقا منم نماز بخونم رفتم واسه وضو گرفتن اشتباهی داشتم به جای دکمه ی استین دکمه ی جلویی پیرهنمو باز می کردم
(قیافه ی خودم وقت نمی دونستم :->
(قیافه ی دوستام :-0
(قیافه ی مدیر :-{0
بعدکه دوستام بهم گفتم
من :-(
دوستام :-)
مدیر :-{)
با رفقا رفته بودیم ری بعد از اونور رفتیم موزه ی حضرت عبدالعظیم ، دم در موزه که رسیدیم دیدیم یکی از بچه ها داره درهای موزه رو میبوسه ! رفتم نزدیکش گفتم داداش اینجا کجاست ؟ گفت حرمه فقط نمیدونم چرا انقد خلوته!
من و رفیقام اونقد بهش خندیدیم که بنده خدا وقتی رفتیم حرم دیگه حتی خوده حرمو نبوسید !!!!
دیدین مثالا بعضی وقتا،آدما طاقچه بالا میذارند،وقتی میخواند خودشونا معرفی کنند میگند"عبدالله ایرانی"....این یعنی من بنده خدا،ایرانی هستم.....یعنی مثالا طرف را مبخواد بپچونه که اسمش را ندونه!
بعد اول مهر بود،یه معلم اومد خداشا معرفی کنه،گفت من عبدالله ایرانی هستم،ولی اسمش یه چیز دیگهبود....
ما هم ساده،باور کردیم،بعد یه مدت رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم این آقای ایرانی که گذاشتید واسه ما خیلی باحال درس میده....
گفت ما اصلا معلمی به نام ایرانی ندارین!!!
ما : :
شما یادتون نمیاد …
یه روزی وقتی ناهارمون مرغ بودمیگفتیم : اه بازم مرغ ؟ مرغ شدیم بسکه مرغ خوردیم …
زمان ما “علم بهتر است یا ثروت؟” یه سوال خیلی چالش برانگیز و فلسفی بود ،
خوش به حال بچه های الان که دیگه فسفر نمیسوزونن :
هیچکدام ، مــــــــــــــرغ!!
شمام بچگی تو دستشویی دور مورچه ها آب می ریختین زندانی شن
بعد نجاتشون می دادین ک قدر زندگیشون و بهتر بدونن؟
شمام هنوز این کارو می کنین؟
من از سوسک میترسم فامبلامون منو سوژه قرار میدادن میگفتن:پشت گردنت سوسکه. منم از ترس داد میزدم . یبار واقعا سوسک اومد پشت گردنم هرچی فامیلام گفتن که سوسک پشت گردنته باور نمیکردم تا اینکه سایه ی سوسکه رو روز زمین دیدیم رنگم از شیر سفید تر شد انگار داخل بدنم زلزله ی 600ریشتری رخ داده بودخدا شکر که فامیلام سوسکو از گردنم برداشتند
بر اساس یک داستان واقعی:
یک بار سر کلاس بکی از بد ترین معلمام(کی میزد دهن دماغو ادمو خونی میکرد)گوشیم با اهنگ(گوشی ور دار که با هات کار دارم کاردارم) زنگ خورد در همون لحظه عزراعیلو با دو تا چشام دیدیم خدا رو شکر که زنگ خورد و سریع فرار کردم.
شاید خیلی ها مثل من بودن :
بچه که بودم 10 ساله ، دلم میخواست تو فروشگاه بزرگا گم بشم بعد برم دفتر گم شده ها از اونجا تو بلندگو اسممو بگن برام افتخار بود ! جالب اینکه 2 یا 3 بار با هم دستی مامان و بابام اینکارو کردم یعنی الکی خودمو به گم شدن زدم ، خیلی هم بازیگریم خوب بود آخه مثل بارون اشک میریختم مسوول های فروشگاه زود برام کیک و آبمیوه میاوردن تو بلندگو اسممو صدا میزدن مامانم هم بعد از 10 دقیقه میومد دنبالم ! منم حسابی کیف میکردم انگار دنیا رو بهم بخشیده بودن
بابام قبل از امتحان گوشیمو ازم گرفت که مثلا حواسم پرت نشه گند نزنم به امتحانم! بعد امتحان اومدم میگم قربونت برم اون گوشیمو بده فدات شم. یه سیگار روشن کرده میگه اشکان امسال سال سرنوشتته دوست بازیو بزار کنار.
قیافه اولیه من : :O
میگم به پیر به پیغمبر دوست دختر ندارم!!! (خداییش نداشتم)
میگه نه وقتی گوشیت دست من بود سه تاشون بت زنگ زدن !!
من : :|
گوشیم: :|
سیم کارتم: :|
دوست هاي نداشته ام: :| یه دستی هم حدی داره !
یادمه بچه بودم تو مراسم خاک سپاری
یکی از اقوام دوزمون
همه داشتن گریه میکردن
منم داشتم همون دورو بر آتیش میسوزوندم
یه پسربچه بود من با سنگ زدمش اونم رفت داداش بزرگشو آورد و یه چک خوابوند زیر گوشم
من از شدت درد گریم گرفت شدید
رفتم ب بابام بگم
وقتی منو دید بغلم کرد و شروع کرد ب اشک ریختن
و همش میگفت بابا اشکال نداره خدابیامرزتش گریه نکن
من تو اوج گریه یهو اینجوری شدم=-|
آقا ما سال دوم راهنمایی تیزهوشان که بودیم درس فیزیک هر کس تو امتحان بیشترین نمره رو میاورد میشد مبصر کلاس آقا ما از اول سال تا نوبت اول نمره اول رو آوردیم و بقیه توکف بودن ، اولین امتحان بعد از نوبت اول من یه نمره از دوستم کم آوردم آخه ما خودمون برگه ها رو تصحیح میکردیم نه اینکه هر کس برگه خودش ها ! خلاصه یکی از دوستام الکی نمره منو 2 نمره بیشتر کرد من شدم مبصر اما چشمتون روز بد نبینه فرداش عذاب وجدان گرفتم با همه در میون میذاشتم تو کلاس فیزیک از استرس میمردم که نکنه دوستام منو لو بدن خلاصه اون سال همش استرس بود اما آخر لو نرفتم
آقا فقط خواهشا مسخرم نکنین : ما بچه بودیم 8 سالمون بود خیلی از آمریکا میترسیدیدم اینم شده بود نقطه ضعفمون داییم بهم میگفت اگر اینکارو نکنی آمریکا حمله میکنه ها ! خلاصه یه روز تو حیاط خونمون بودم دیدم تو آسمون دود بلند شده درو باز کردم ما یه جایی زندگی میکنیم که 2 کیلومتر اونورتر سپاه است و دکل نگهبانی دارن من فکر کردم آمریکا بمب زده نگهبان دکل مرده ، چشمتون روز بد نبینه دروغ نمیگم شروع کردم تو کوچه جیغ زدن وااای آمریکا حمله کرد زدم زیر گریه ! بچه هایی که تو کوچه بودن جیغ کشیدن فرار کردن تو خونه هاشون آقا انگار واقعا حمله کرده بود مامانم زود اومد منو برد خونه ظهر که بابام اومد فکر کردن من جن زده شدم رفتن برام دعا گرفتن
==========================
داداش 5سالم میخواست بره با دوستاش بازی کنه
ک من نذاشتم
آخه دیروقت بود
اون داد زد و گفت میدونی خدا منو برا چی درست کرده؟
من با یه حالت کنجکاوی پرسیدم برا چی؟
گفت برا اینکه برم با بچه ها بازی کنم
من ترکیدم از خنده
وقتی ب خودم اومدم
دیدم رفته تو کوچه پیش دوستاش
============================
دیشب تو فینال ک حمید سوریان
در تایم دوم تونست
حریفشو خاک کنه
من خوشحال شدم و هورا ا ا ا ا و جیغ و داد و...
دیدم دختربچه همسایمون ک خونمون بود هم داره بالا پایین میپره و میگه استقلااااال استقلاااااال
مامانشم داره قربون صدقه دخترش میره و میگه میترا انقد ب ورزش علاقه داره
مامان منم میگفت
ماشاا... ماشاا...
من =-|
يه پسر عمو دارم اندازه نخود هم نميشه،بهش ميگم به بابات بگو برات زن بگيره،ميگه من زن نميخوام،دختر ميخوام!تفاوت نسلها چقد زياده.
دلم به حال هم نسلياي خودم ميسوزه،ماها چقد منگل بوديم قديما!:-)
امروز خيلي عجله داشتم،اومدم پيرهنمو پوشيدم ديدم هيچ كدوم از دكمه هاش نيست،به مامانم ميگم چرا موقع شستنش دقت نكردي كه دكمه كنده نشه،ديدم مامانم داره بر و بر نگام ميكنه.داداشم گفت مهندس! پيرهنتو برعكس پوشيدي!!
يعني تو اون لحظه ميخواستم زمينو گاز بگيرم:-))
دعوتمون كردن افطاري خونه ي خالم اينا غذا قورمه سبزي درست كرده بود تازه داشتيم ميخورديم بابام مو از غذا در آورد ي متر بابام هيچي نگفت ما هم بي خيال شديم خورديم بعدي تو برنج من بود اونم گفتيم بي خيال ميشيم بازم ديگ خلاصه تا آخر شيش تا مو بيرون كشيدن،ديگه حال همه بد شده بود خالم مث گچ سفيد!
واقعا نميدونم خالم با چه تفكري اين غذارو گذاشت جلومون اصلا قورمه سبزي بود يا قورمه مو؟!
بر اساس یک داستان واقعی:
تو فیس بوک بودم یه دختره از اونور دنیا اومده برا گپ زدن منم پس از مدتی بهش گفتم من زیق عکس دارم برام بفرست.
بعد از حدود نیم ساعت نوشت بلد نیستم!
کلی براش توضیح دادم اخرشم نتونست!
من موندم اینا چجوری انقدر پیشرفت کردن؟
این یه خاطره واقعیه :
آقا ما پارسال یه معلم داشتیم آقای عل .. ر
تو کلاس این بنده خدا موشک مینداختیم داد میزدیم طوری که هر هفته مدیر بنده خدا میومد بالا با گریه از ما خواهش میکرد خودتونو کنترل کنید !!! حتی قول داد که از نمره انضباط همه 2 نمره کم میکنه ( که نکرد ) . آخر سال جلسه آخر کلاس پیشدستی ها یکبار مصرف و موشک آماده کردیم آقا چشمتون روز بد نبینه هم این بنده خدا اومد تو کلاس شروع کردیم پرتاپ کردن تو صورتش هیچی هم نمیگفت خیلی مظلوم بود یکسره تهدید میکرد ( آقا نمره کم میکنما !!) اما کم نمیکرد بعد آخر زنگ داشت دیوونه میشد یه فریاد بلند سر کلاس کشید همون موقع یکی از بچه ها با توپ زد تو سرش آقا کلاس ترکید !!!!! معلمه رفت امسال هم خبر دادن رفته از مدرسه !!!!!
مادرم هرروزتوخونه تاديدمن خوابم صدام ميكنه كه بيااين كاروبكن من نمي تونم خيرسرم بچه بزرگ كردم ولي يه روزگوشيت دستت باشه ونخوابي بهت ميگه امروزچه مرگته نمي خوابي هرروزبيشترازهمه مي خوابيدي كيه تواون گوشي ولش كن
اينم مادرماداريم
24 مرداد عروسیم بود آقا خستت نکنم یه بلاهایی سرم اومد که نگو.اولا که کمربندم سوراخاش کم بود تا خوده شب ما از ترس آبرو دستمونو از روش برنداشتیم .وای کتم یه دکمه بیشتر نداشت مدلش اینطوری بود که همون یه دکمه هم کنده شد حالا ما با ماشین عروسو خوده عروس در به در تو این بقالی اون بقالی دنبال نخ سورن خستت نکنم آسفالت شدم
بیشتر ساعات التماسی که تو زندگیم داشتم مربوط به دوم ابتداییم میشه که به یک سگ التماس می کردم جون مامانت اینجا یخ زده پارس نکن من مثه آدم رد بشم..
احمق بی شعور اینقدر پارس کرد 10-12 بار تو 5 متر خوردم زمین: زانوم ترک خورد دماغمم شکست...
یه بار یه فامیلمون از انگلیس اومده بود و یه خورده شکلات با یه خمیر دندونه گنده. منم زود خمیردندون گنده سوغاتی آورده بود رو برداشتم. خلاصه یه 6 ماهی مسواک می زدم با بدبختی آخه هم تلخ بود هم تند تا اینکه یه روز رفتم یه لوازم آرایشی برای مامانم رنگ مو بخرم دیدم!!!! از این خمیر دوندن اینجا هم داره با کلی کلاس از فروشنده پرسیدم آقا این خمیر دندنه چند؟ فروشنده هم گفت آقا این خمیر ریشه تازه فهمیدم چرا بعد از مسواک اونقدر دل پیچه می گرفتم
اعتراف می کنم دختر خاله ام رو بعد از مدت ها دیده بودم و هفت ماهه باردار بود. خیر سرم اومدم جنسیت بچه رو بپرسم گفتم خب حالا قراره مامان شی یا بابا؟!
یه بار تو سال سوم دبیرستان بودیم.رفته بودیم زیر زمین مدرسه برنامه داشتن واسه دهه فجر.حساب کن نزدیک 300 نفر نشسته بودن.بعد یه هو معاون پرورشیمون چند نفرو صدا کرد گفت بیان واسه مسابقه.بعد یکیشون مثل اینکه خودش اومده بود و معاون نگفته بود که تو هم بیا.به جون خودم جلوی 300 نفر پشت بلندگو گفت:کی به تو گفت بیای برو گمشو....بعد یه دونه بهش زد جلوی همه......
من کنار رفیقم بودم خدا وکیلی از خنده از چششامون اشک میومد.نفس نمیتونستیم بکشیم....بعد یه مدت رفیقم گفت یادته اون ماجرارو...گفتم آره، چه طور؟ گفت: اونروزی از شدت خنده من نتونستم جلوی خودمو بگیرم، خودمو خیس کردم.......
چند سال پیش با دوستام رفتیم شمال.حساب کن ساعت 6 صبح راه افتادیم، 23 ساعت بعد خونه بودیم....دلیلشم این بود تا شمال رسیدیم دیدیم داره بارون میاد برگشتیم.
خدا ووکیلی سفرو داشتی.....اینم یه نفر سفر اضافه شدن به سفرای مردم
بدبختی ما رو نگا....
اعتراف میکنم




